آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
يخ فروش جهنم
من عاشق آن دیده چشمان سیاهم
گذار گذاشت در دلت گم بشود
عشق برما حکم سنگینی نوشت گفته شد دل داده ها از هم جدا
وای بر این حکم و این قانون زشت
نظرات شما عزیزان:
تو قابِ عکس مرا دیدهای، نمیدانی
نشاطِ چهرهی در قابِ من به هم خورده است غم تو را نسرودم وگرنه میدیدی که وزن، در غزلِ ناب من به هم خورده است
سال ها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره عشق چه ها میخواهی؟ صبح تا نیمه شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن میگویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریاست؟ نوری از روزنه ی فرداهاست؟ یا خداییست که از روز ازل ناپیداست؟ پاسخ:مرسی از نظرت عزیزم
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|