آخرین مطالب پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
يخ فروش جهنم
آسون وداع کردم باهات با این که میمردم برات خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون رفتی و من تنها شدم با این غم نامهربون دلخوش به این بود تو هم گاهی کنار پنجره هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد
به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید. به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید. به باد گفتم عشق چیست؟ وزید. به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید. به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد. و به انسان گفتم عشق چیست؟ اشک از دیدگانش جاری شد و گفت؟ دیوانگیست!!!
سوین واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااي له شدم اخه اين شكم شما چقدرعزيزه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شنبه 23 مهر 1390برچسب:, :: 15:41 :: نويسنده : سوين
يكي بود يكي نبود یک مرد بود که تنها بود. یک زن بود که او هم تنها بود . زن به آب رودخانه نگاه می کرد و غمگین بود . مرد به آسمان نگاه می کرد و غمگین بود. مرد سرش را پایین آورد؛ مرد به آب رودخانه نگاه کرد و در آب زن را دید . زن به آب رودخانه نگاه می کرد، مرد را دید .
سوين . |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|